ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

و زمانی که از آب صعود می کنید

قافله عمر:

یکی پس از دیگری اردو پشت اردو به پایان می­رسد و این زمان های بی­ انتهای داخل چادر چه زود تمام می­شوند و خاطره، و تنها چیزی که از آن به جای می­ماند خاطره های شیرینی است که برای خودم تا ابد به یادگار باقی می­ماند. و اینک این سطور نیز مانند متون قبل خود چه بی باکانه در پس اردوی هفتممان بر صفحه سفید مانیتور نقش می­بندد و آن را محکوم به چرک نویسی دیگر از برای خودم و نگارش خاطراتم برای بازخوانی کردنش در سالهای مابقی عمرم می شود.

جمعا هنوز دوسالی نشده که کوهنوردی جدی را شروع کرده ام یادم است همان اوایل مربیم همراه با چندتن از دوستانشان به آبشار یخی هملون رفته بودند و چه بسیار هم عکس های زیبا و مهیجی را هم  ثبت کردند، پس از آن وقتی برگشتند در جواب من مبنی بر این که کاش ما را هم با خود می بردید کاک رضا، جواب دادند که هنوز برای شما زود است و باید تمرکزتان بروی تمارین فعلیتان باشد.

این شد که داغ دل حسرت دیدن یخ و با کرامپون کار کردن که آن زمان حتی اسمش را هم درست نمی­دانستم به دلم ماند تا این که امسال شروع به کار برای ساخت آبشار یخیی کردیم که پارسال در زمستان بسیار اتفاقی این سایت عالی را جهت ساخت آبشار یخی پیدا کرده بودیم

وقتی کار کم کم تمام می شد خیلی خوشحال بودم که حالا می­توانم بلاخره بروی یخ کار کنم و شروع کنم به یادگیری، مخصوصا با دانستن این نکته که در هیمالیا حال اگر قسمتمان شود کلا کار با تبر است و کرامپون، بیش از پیش علاقمندتر می­شدم برای کارکردن بروی یخ

اما متاسفانه به دلیل خشک سالی و گرمی هوا آنچنان که توقع داشتیم سایت مورد نظر به خوبی جواب نداد و ماند برای سال بعد تا اینکه به دلیل بارش های اواخر بهمن ماه، اردوی صعود سراسری دماوند کنسل و جای خود را به آبشار یخی آبنیک داد، جایی که از آن تنها عکس و کلی چیز میز خوانده بودم. راستش خیلی خوشحال بودم و در عین حال مضطرب چرا که هیچ وقت با کرامپون پا بروی یخ نگذاشته بودم و تبر به دست خود ندیده بودم و جمعا از چند بار هم بیشتر کرامپون به پا نکرده بودم. به همین خاطر دست به دامان دعای مادر و مادربزرگ شدم.

وقتی از آب بالا می روید:

همه چیز در روز اول عجیب بود و هیجان انگیز اول اینکه مجبور شدم با کاپشن شهری خود را به آبشار آبنیک برسانیم و دیدن بهمن پودری در چند قدمی ام برای اولین بار و بلاخره کارآموزی نزد آقای جواهرپور که بسیار آوازه ایشان را شنیده بودم و براستی همان طور که آقای مقدم فرمودند یکی از معدود اساتید این رشته هستند که بسیاری از مدرسان کنونی نزد ایشان منجمله خودشان شاگردی کرده­اند.

همان اول کار به دو گروه تقسیم شدیم و من در گروه دوم جای گرفتم، یعنی همان هایی که تاحالا تجربه کار بروی یخ نداشته اند. و در همان اوایل شروع به یادگیری چگونگی استقرار بدن بروی پاها، زاویه پاشنه پا و انتقال وزن بدن به پا را یاد گرفتیم و پس از چند بار تراوس با اجازه اساتید تبرها را برداشته و حال چگونه کار با تبر و اصلا تبر چیست را به خوبی یاد گرفتیم و سپس مشغول تمرین شدیم.

در روز اول بسیار از خودم راضی بودم لااقل با توجه به تذکراتی که مربیان به بچه­ها در حین کار می­دادند متوجه شدم کارم بد نیست و دارم خوب پیش می­روم و این مسئله انگیزه خوبی به من داد و باعث شد همراه با یکی از بچه ها کل روز را از آبشار پایین نیایم و مرتب مشغول به تمرین شویم.

پس از آن آقای جواهرپور زحمت کشیدند و چند کارگاه را کار گذاشتنتد و صعود قرقره ای ما نیز آغاز شد بسیار مرتب و منظم یک پا یک دست مشغول به صعود شدیم و شاید در کل آن روز تنها یک یا دو بار تذکراتی مانند پایین آوردن پاشنه پا اندکی بیشتر به من داده شد و کار بلاخره با اعلام اساتید پایان گرفت.

در چادر واقعا خوشحال بودم و در جواب بچه ها که از خستگی و یا بی حالی خودشان می­گفتند تنها جواب می­دادم: تا می­توانید استفاده کنید خدا می­داند دوباره کی آبشار یخی را می­بینیم اصلا کار به اردو و نمره نداشته باشید فقط تمرین کنید و ازش لذت ببرید و بیاید سعی کنیم کمی بیشتر چیز یاد بگیریم.

زمانیکه یخ را دست کم میگیرید:

روز دوم چرا، نمیدانم اما باید اعتراف بکنم آن تسلط به کار دیروز را نداشتم گرچه همانند روز قبل تذکرات چندانی به نسبت سایرین به من داده نشد اما از شیوه صعودم راضی نبودم و تسلط به کار دیروز را در صعود در خود نمی­دیدم و این باعث شد تا آخر روز که نزدیک به ساعت چهار و نیم اگر اشتباه نکنم بروی یخ پایین نیایم و حتی دوباره شروع به تراورس بدون تبر کردم و از اقای جواهرپور نیز راجب به این مسئله سوالات گوناگونی را جویا شدم. که متوجه شدیم یکی از اصلی ترین دلایل آن کد شدن سر نوک تبرهایم بود.

شب پس از کار و اتراق در چادر دوباره همان حرف های دیشب بود و خوشحالی از این که سه روز می­توانیم کنار اساتیط مشغول به فراگیری کار بروی یخ شویم تجربه ای که دیگر واقعا تکرار نخواهد شد و اگر هم تکرار شود با این کیفیت قاعدتا نخواهد بود

کمی هم خلوت در تاریکی:

اما از اردو و یخنوردی به کنار، شب براستی زیبای بود گرچه ماه کامل نبود اما انعکاس زیبای آن بروی برف تازه باریده شده همه دره را روشن کرده بود و در آن تاریکی براستی که چه پارادوکس نامنظم اما زیبای از رنگ سفید دانه های کوچک برف و سیاهی سنگ های بزرگ سر بیرون زده از یخ تشکیل شده بود. از کنار چادرها که بالا را نگاه می­کردم آبشار واضح معلوم بود و خودم را در حین تمرین تجسم می­کردم و به این فکر می­کردم که از دور همه آن تمرین های ما چه کوچک به نظر می رسد و طنابهایمان را هم که در آنجا جا گذاشته بودیم گویی که هیچ گاه آنجا نبوده باشند رنگشان را به سفیدی یخ باخته بود.

از دور صدای پار سگ ها به گوش میرسد و باخود می­گفتم چه عجب هرکجا از این کره خاکی را که می­روی سگ ولگرد هم هست و از خود می­پرسیدم آخر چگونه این چنین پخش شده اند؟ و اصلا در این مکان سرد چه دارند برای خوردن؟ حال سر می­چرخاندم و چادرها را نگاه می­کردم خیلی ها خوابیده بودند و از چادرهایشان صدایی بیرون نمی­آمد و بقیه نیز مشغول صرف شام و یا مرتب کردن کوله پشتی های خود بودند. اما باید اعتراف بکنم دلم به حال خودمان می­سوخت هیچ گاه یاد نگرفته بودیم از مناظر اطرافمان لذت ببریم حتی وقتی الان که کوهنورد هستیم. و برایمان بیرون آمدن از چادر تنها یا به معنی قضای حاجت بود و یا آوردن آب از چشمه یا برف برای آب کردنش نه دیدن نور خالص و بی­ انتهای کهکشان بالای سرمان که از حیظ زیبایی انسان را به ترس می­اندازد. و در تاریکی به کوه نگریستن به جا پاهای که بروی آن گماشته بودیم و کشیدن یک دنیا نفس آسوده وعمیق از هوای تمیز کوهستان و درنهایت درک به تمام معنای همه آن چیزی که هست و باید باشد.

روز سوم:

فکر کنم به دلیل استرس آمدن آقایان محمد نصیری و اقبال افلاکی و یا شاید خستگی چند روز پیش همان اول کار متاسفانه در حین کار البته نه از جهت فنی بلکه بخاطر حواس پرتی اگر بشه گفت در حین صعود با یومار همان کارگاه اول به جای بالا رفتن مشغول فرود شدم که با تذکر بجا و جدی مربیان همراه شد مخصوصا آقای مقدم که تا آن لحظه به من تذکر جدیدی نداده بودند. این مسئله برای من واقعا سنگین تمام شد چون فکر می­کنم نگاه اول خیلی مهم است و من این نگاه از خودم را در نزد مربیان خراب کردم گرچه پس از آن شش بار دیگر صعود با یومار را تمرین کردم و بالا رفتم و حتی سعی کردم سرعتی آن را انجام بدهم و باز به نسبت بقیه آقای افلاکی تذکر چندانی در نحوه قرار گیری پا و بدن به من ندادند و آقای بیگدلی هم در بالا حال شاید فقط  به جهت تشویق و دلگرمی گفتند شیوه یومار زدند خوبه. اما باز باعث نشد این اتفاق را از ذهنم بیرون کنم آخر من به مانند بسیار از بچه ها نیستم و تا حالا که اینجا آمده ام به خانواده، دوستان، مربیان و آشنایانم به واقع زحمت داده ام و بالطبع آنان نیز گرچه به زبان نیاورند ولی انتظاراتی را از من دارند و این مسئله خود باعث می­شود بیشتر احساس مسئولیت بکنم در نشست و برخواست هایم چه داخل و چه خارج از اردو و فکر کنم هرگونه اشتباه از من باعث خواهد شد زحمت همه این عزیزان به نفا برود و به راستی این چیزی نیست که من خواهان آن باشم مخصوصا که آقای نصیری نیز در همان اول کار و آمدنشان به این نکته اشاره کردند که فردا در صعودهای دشوار وقتی با هزینه بیت المال عازم خواهید شد در واقع یک مسئولیت بروی شانه های شماست و باید بتونید این مسولیت رو برعهده بگیرید و از پسش بربیاید. گرچه این اتفاق باعث شد بیش از پیش به کار خودم دقت کنم و بسیار بهتر تمرین ها را انجام بدم

البته ناگفته نماد متاسفانه جدا از کار بروی یخ هیچ گاه صعود با یومار و طناب ثابت را تجربه نکرده بودم و هرچه بود در آن واحد از صعود دیگر بچه ها و نکاتی که داده می­شود استفاده می­کردم و اندکی نیز از آزموده­های تئوری که قبل یاد گرفته بودم و به طور شفاهی از جزوات مختلف کارآموزی خوانده بودم استفاده میکردم. حال گرچه فکر کنم به جهت این اشتباه در این اردو مشروط خواهم شد اما به نتیجه آن هرچه که باشد از صمیم قلب احترام می­گذارم و امیدوارم در مراحل دیگر اگر قسمت به حضور داشتم قوی تر حضور داشته باشم و دیگر در جواب کسانی که به من زنگ می­زنند و از شرایطم می­پرسند با سربلندی جواب بدم. گرچه در نهایت همه این کارها برای لذت بردن از دوران کوتاه زندگی باشد.

در آخر هرچه کردم متاسفانه نشد هیچ یک از صعود های قرقره، کرده و درای تولینگ را کار کردم متاسفانه بعد از اتفاق ناخوشایندی که برای آقای ابراهیمی افتاد صعود درای تولینگ متوقف و به سبب تنگی وقت فرصت صعود قرقره و کرده ای نشد تا بتوانم حداقل در آن بخش جبران کنم.

هرچند این اتفاق از منظر دوستانم براستی چیزی بزرگی نیست اما هنوز سر این اتفاق ناراحتم.

گزارش هفتمین اردوی آمادگی و انتخابی تیم ملی امید 96

ناصر شجاعی       

بهمن 96


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز